ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

ایلیا نفس

عکس ایلیا جونم

                          سلام گل پسرم.امروز ظهر خواستم پست جدید واست بزارم که بابایی بازم مثل همیشه پاکش کرد و کلی حرص خوردم.الان دوباره اومدم چون هم شما خوابی و هم بابایی نیست و داره درس میخونه چون فردا امتحان داره ایشالله که قبول میشه.این روزا من و بابایی مشغول جمع کردن خونه هستیم و میخوایم اسباب کشی کنیم به یه خونه ی جدید تر اما خونه هنوز حاضر نیست و من موندم چیکار کنیم.اونایی که خونه ی خودمون رو خریدن دیگه خیلی صبر کردن باهامون و الان خونشون رو میخوان خیلی بهمون این مدت فشار اومدش.هفته ی پیش رفتیم زیارت حضرت ویس و ازش...
18 شهريور 1391

هموطنم

سلام فسقل مامان.چند روزی رو اصلا حوصله ی نوشتن نداشتم.این روزا همش پر از غم بود واسه هموطن های عزیزمون در آذربایجان شرقی که مدام زمین لرزه دامن گیرشون بود و متاسفانه خیلی از این عزیزان زیر آوار موندن و غم رفتنشون رو واسه بازمانده ها گذاشتن.خیلی ها بی خونه و زندگی شدن و خیلی ها بچه هاشون رو از دست دادن و خیلی های دیگه هم پدر و مادر و بستگانشون.همش توی اینترنت عکسا رو نگاه میکردم و پیگیر خبرا بودم که کاش کمتر این زلزله قربانی بگیره.من یه مادرم وقتی که با مریض شدن بچم میشینم سیر گریه میکنم حالا ای خدا وای به روزگار این عزیزان که جیگر گوششون رو به دل خاک بسپارن.الان که دارم این پست رو میزارم هنوز و هنوز بغض میکنم.هموطنم بهت تسلیت میگم و امیدوار...
4 شهريور 1391

اجابت دعا

                         سلام دلبندم.امروز یه حال عجیبی داشتم.آخه خدای مهربونم صدای ما رو شنید و شب گذشته در آخرین شب قدر ساعت 3 شب مادر بزرگ بابا رضا رفت پیش خدا.دو شب پیش رفتم دیدمش خیلی ناراحت کننده بود از اون لپهای قشنگش چیزی نمونده بود فقط استخوانهاش دیده میشد. خوش به سعادتش که چه شبی برای رفتن پیش معبودش برایش رقم خورده بود.از همین جا من و ایلیا جان هم به مامان زهرا که عمه اش بود و بابا رضا تسلیت میگیم.الان همه رفتن مراسم ختم منم بخاطر شما نتونستم برم چون کسی نبود که تو رو بزارم پیشش.ولی دیشب رفتم خونه ی عموی بابایی ...
23 مرداد 1391

شله زرد نذری ایلیا

سلام دلبندم.امروز نذری داشتیم.آخه مامانی واست نذر کرده بود و روز شهادت امام علی نذرش رو ادا کنه تا خدای مهربون نذر و نیاز مامان رو قبول کنه.ایشالله به حق این ماه عزیز و در این شبهای  قدر حاجات بنده های خدا برآورده بشه و خدای رحمن و رحیم ما رو مورد عفو و بخشندگی خودش قرار بده.الهییییییییییییییییی آمین.راستی امروز بهمون خبر دادن مادر بزرگ بابا رضا حالش خوب و نیست و چند روزه نمیتونه غذا بخوره و داره نفسهای آخر زندگیش رو به سختی میکشه.بابایی هم رفت به عیادتش وقتی برگشت خیلی دلش گرفته بود که مادر بزرگش که عمه ی مامان خودم هم هستش توی این وضعیت میدید. خدایا خدای خوب و مهربونم شفای همه ی بیماران و الخصوص بچه های کوچیک رو&nb...
20 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد